اتک و بانگو
شنبه ۱۴۰۰/۰۸/۱۵ 9:16
نویسنده این مطلب: ☆نوزومی سان☆نویسنده:قدیمی💗،پاداش گرفته🏆،محو.. | موضوع: ִ ۫ ּ انیـمهـ 💗𓄹 ࣪.𑁍 | ִ ۫ ּطنـز 😂 ꜝꜝ.𖧧. | ִ ۫ ּفانـی اتـک و بانـگو 😂. ִ ࣪𖦆 |من تصمیم گرفتم شخصیت های اتک و بانگو رو به دیدن همدیگه دعوت کنم
ولی کم کم احساس کردم واقعا کار بدی کردم
الان خودتون بخونید ببینید:
کونیکیدا:اینا کین؟
جان:اینا کین؟
ارن:من از این مسخره ها بدم میاد
آکوتاگاوا:منم از این جنگ جویان کوهستان بدم میاد
ارن:جرعت داری دوباره بگو این جنگ جویان کوهستان!!
آکوتاگاوا:این بچه میدونه کیه؟؟؟
ارن:من بچه نیستم!!!!
من:ای بابا بس کنید
ساشا:من گشنمههههه!!!
کنجی: می تونی از رانپو سان خوراکی بگیری
*رانپو در حال خوردن چیپس و هله هوله*
ساشا:آهای شامپو سان به منم میدی؟
رانپو:اولا من شامپو نیستم رانپو هستم،دوما نخیر برای خودمه
ساشا:خیلی بدجنسی،من هزار ساله هیچی نخوردم!!
من:عزیزم هزار سال که نیست😒
ساشا:حالا این اصطلاح بود...حالا یکدونه بده شامپو سان!!
رانپو:ای بـــابـــا شامپو نــــــــــه....رانپو!! ر...ا..ن..پ..و..فهیمیدی؟
ساشا:حالا مهم نیست شامپو ، رانپو کامپو مهم نیست یک دونه چیپس بده
رانپو:اسم من رو درست تلفظ کــــــن!!!!
من:ندیده بودیم رانپو حرصش در بیاد که دیدیم!!!
لیوای:آهای کوتوله ی مو قرمز...آبروی هر چی قد کوتاه هست رو بردی
چویا:اسم من چویاست نه کوتوله ی مو قرمز...خودت با اون دستمال گردن عجیبت!!
دازای:آخی دو تا کوتوله کوچولو موچولو دارن باهم دعوا می کنن
چویا و لیوای:تو ساکت شو!!
دازای:آخی همزمان صحبت می کنن!!!
چویا و لیوای:ببینم از جونت سیر شدی؟؟
*وی دازای را می برد*
لیوای:تو واقعا آبروی همه رو بردی!
چویا:ها؟؟چرا؟؟
لیوای:خیلی کثیف شدی!
*لیوای روی سر و صورت چویا وایتکس می ریزد*
چویا:نکن...اه..نکن..ای..اک....نک...کن..نکن...اه.ای
من:ای بابا...دازای کجایی؟؟؟
دازای:جان داره یادم میده چطور تایتان بکشم
جان:خب دازای اول اسلحت رو کج کن حالا....
هیگوچی:آکوتاگاوا
میکاسا:ارن
هیگوچی:آکوتاگاوا
میکاسا:ارن
هیگوچی:آکوتاگاوا
میکاسا:ارن
هیگوچی:آکوتاگاوا
میکاسا:ارن
هیگوچی:آکوتاگاوا
میکاسا:ارن
ارن و آکوتاگاوا:ای بابا....بس کنید!!
من:هیگوچی و میکاسا ساکت!!!
آرمین:خب آتسوشی برام بیشتر از دریا بگو
آتسوشی:ماهی داره...خرچنگ داره...آبیه...خیلی خوشگله
آرمین:من دوست دارم تو دریا شنا کنم ولی بلد نیستم
آتسوشی:خب می تونی سوار کشتی بشی
آرمین:من رو می بری دریا؟؟
آتسوشی:آره حتما
من:ترجیح میدم چیزی نگم
هانجی:بهتره یکم بخنده اخمو!!
آکوتاگاوا:من اخمو نیستم
هانجی:بخند....نشنیدی میکن می خندم که دنیا به روم بخنده؟؟
آکوتاگاوا:ساکت شو!!
هانجی:بخند دیگه
آکوتاگاوا:راشامون!!!
*راشامون بیدار می شود*
همه ی شخصیت های اتک شروع به جیغ و داد می کنند
(به جز لیوای چون رفته چویا رو وایتکس بزنه)
ارن:وایییی....این دیگه چیه؟؟!
من:اِ ارنم ترسید
میکاسا:ارن من مواظبتم
آرمین:جیغغغغغغ...این واقعا چیه؟؟؟
آتسوشی:راشامون...ما همه قدرت های فراطبیعی داریم
هانجی:چی چی مون؟؟
من:راشامون...ر....ا...ش...مون
*آکوتاگاوا با راشامون به دنبال شخصیت های اتک می رود*
من:آکو...بس کن...سادیسم داری؟؟
اریس چان:اینا چقدر ترسو هستن!!
موری:آره اریس چان راست میگی
کیوکا:خیلی عجیب هستن!
همه ی شخصیت های اتک فرار می کنند
لیوای:کجا رفتین؟؟؟
*لیوای دنبال دوستانش می رود*
چویا:قلوووو...خخخ...ای...کف رفته..تو..دهنم...لیوای..با..من..چیکار.کر..دی؟
من:ای وای چویا!!!!یکی زنگ بزنه آنبولانس!!!
هیگوچی:شمارش چنده؟؟
دازای:123...خخخخ
من:دازای ساکت!!!
خب داستان تموم شد
با اجازه من چویا رو ببرم دکتر!!!


